حکایت آموزنده
بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.
اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد
مسئولان بزرگوار! پدران و مادران ما در راه این آب و خاک جان خود را از دست دادند و ما هم جان خود را برای نظام جمهوری اسلامی و مملکت عزیزمان میدهیم، اما شما را به همان شهدایی که دم میزنید قسم میدهیم که بگذارید ما هم به زندگی خود بپردازیم.
باور کنید ما به زندگی خود مشغول بودیم، اما وعدهی لباس گرم شما ما را از پای درآورده است.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.
اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد
مسئولان بزرگوار! پدران و مادران ما در راه این آب و خاک جان خود را از دست دادند و ما هم جان خود را برای نظام جمهوری اسلامی و مملکت عزیزمان میدهیم، اما شما را به همان شهدایی که دم میزنید قسم میدهیم که بگذارید ما هم به زندگی خود بپردازیم.
باور کنید ما به زندگی خود مشغول بودیم، اما وعدهی لباس گرم شما ما را از پای درآورده است.
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۳/۱۷ ساعت 18:23 توسط ipsa سیرجان
|
وبلاگ انجمن برنامه ریزی و تحلیل سیستمها اولین وبلاگ تخصصی رشته صنایع سیرجان می باشد که حاوی نکات روز مهندسی صنایع است. این انجمن از سال 1381 کار خود را آغاز نموده است و یکی از بهترین انجمنهای علمی استان کرمان می باشد.